1 زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان وانگاه ز ماه تا به ماهی بستان
2 ای آنکه مراغه میکنی و از حیرت تبریز بگوی و هرچه خواهی بستان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا مهمان صاحب دولتم که دولتش پاینده با
2 بر خوان شیران یک شبی بوزینهای همراه شد استیزه رو گر نیستی او از کجا شیر از کجا
1 همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
2 به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
1 ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها در حلقه سودای تو روحانیان را حالها
2 در لا احب الآفلین پاکی ز صورتها یقین در دیدههای غیب بین هر دم ز تو تمثالها
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به