-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بملک فقر خود را آن زمان فرمانروا بینی که بر سر خاک به از سایه بال هما بینی
2 جهانی را بهمت زیر دست خود توان کردن برین تل گر برآیی، عالمی را زیر پا بینی
3 ز آزار قناعت نیست کم رنج طلب، آن به که چین جبهه این خواجگان از بوریا بینی
4 جهانی را که دیدی بس وسیع از تنگ چشمیها بچشم دل چو وابینی، بقدر پشت پا بینی
5 بدل، حرف قناعت گفتن و، بی بهره ز آن بودن چنان باشد که بر طاقی، کتاب کیمیا بینی
6 غبارت گر به دل ننشیند از آمد شد دنیا دو عالم را در این آیینه گیتی نما بینی
7 شود آنگاه چشم دل ترا روشن، که از بینش کدورتهای عالم را، به چشم توتیا بینی
8 چه یاری در جهان واعظ تو از بیگانگان دیدی؟ که اکنون چشم میداری که آن از آشنا بینی