با زر غم و از جلال الدین محمد مولوی غزل 2300

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به

1 با زر غم و بی‌زر غم آخر غم با زر به چون راهروی باری راهی که برد تا ده

2 بشنو سخن یاران بگریز ز طراران از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته

3 آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه

4 تا شمع نمی‌گرید آن شعله نمی‌خندد تا جسم نمی‌کاهد جان می‌نشود فربه

5 خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر