-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با زر غم و بیزر غم آخر غم با زر به چون راهروی باری راهی که برد تا ده
2 بشنو سخن یاران بگریز ز طراران از جمع مکش خود را استیزه مکن مسته
3 آدم ز چه عریان شد دنیا ز چه ویران شد چون بود که طوفان شد ز استیزه که با مه
4 تا شمع نمیگرید آن شعله نمیخندد تا جسم نمیکاهد جان مینشود فربه
5 خوی ملکی بگزین بر دیو امیری کن گاو تو چو شد قربان پا بر سر گردون نه