با رنگ و بویت ای گل از شهریار گزیدهٔ غزلیات 39

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد

1 با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

2 از عشق من به هر سو در شهر گفتگویی است من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

3 دارد متاع عفت از چار سو خریدار بازار خودفروشی این چار سو ندارد

4 جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

5 گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد

6 خورشید روی من چون رخساره برفروزد رخ برفروختن را خورشید رو ندارد

7 سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن هر چند رخنهٔ دل تاب رفو ندارد

8 او صبر خواهد از من بختی که من ندارم من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد

9 با شهریار بی دل ساقی به سرگرانی است چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد

عکس نوشته
کامنت
comment