با لاف عقل، بازی دنیا چه از واعظ قزوینی غزل 633

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

با لاف عقل، بازی دنیا چه خورده‌ای؟

1 با لاف عقل، بازی دنیا چه خورده‌ای؟ از هیچ و پوچ این همه بر خود سپرده‌ای

2 خوش آیدت حلاوت عیش جهان به کام حق هست با تو، زهر تأسف نخورده‌ای!

3 از باد یاد مرگ نلرزی چو برگ بید از بس چو ریشه پای درین گل فشرده‌ای

4 تا چند مرده نفس نفس پرفسون امروز زنده باش که فرداست مرده‌ای!

5 اهل زمانه عاشق ارباب ثروتمند معشوق بلبل است گل از بهر خرده‌ای

6 گل‌ها شدند شعله‌ور از دامن سحر ای آه آتشین، تو چه در دل فسرده‌ای؟!

7 هر برگ گل رسد به نوایی ز خوان صبح ای دل تو هم بگیر نصیبی، چه مرده‌ای؟!

8 هر عضو من رود به رهی از هجوم ضعف چون خشت و چوب خانه سیلاب برده‌ای

9 در پیری آید از نفسم بوی رفتگی مانند دود شمع سحرگاه مرده‌ای

10 خواهی کشید رخت به سرمنزل نجات واعظ به جرم خویش اگر راه برده‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment