1 با حق پدی نا حق در جنگ مزن یعنی بزنا در زدن کس چنگ مزن
2 خواهی که بسنگسار لایق نشوی بر شیشه ناموس کسان سنگ مزن
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را
2 بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که کمال ملاحت است او را