- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت
2 ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم وز نازکی خوی تو این هم نتوان گفت
3 با زخم تو خاموشم و زخمی دگرست این کاحوال دل ریش بمرهم نتوان گفت
4 بسیار دهان تو کم از ذره بود لیک در روی نکویان سخن کم نتوان گفت
5 هر کس که سگ یار نشد گرچه فرشته است در مذهب ما هرگزش آدم نتوان گفت
6 ای من سگ آن گوشه نشین کو قدم از دیر بیرون ننهاد و خبرش هم نتوان گفت
7 ساقی قدحی بخش و مترس از غم ایام کانجا که تو باشی سخن از غم نتوان گفت
8 پیش تو هزار آینه جم به یکی جو با چشمه خورشید ز شبنم نتوان گفت
9 ترسا بچه یی قاتل اهلی است که از ناز با او سخن از عیسی مریم نتوان گفت