با یکدم وصلت غم عالم نتوان از اهلی شیرازی غزل 311

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت

1 با یکدم وصلت غم عالم نتوان گفت صد ساله سخن باتو بیکدم نتوان گفت

2 ما وصل نجوییم و غم هجر تو خواهیم وز نازکی خوی تو این هم نتوان گفت

3 با زخم تو خاموشم و زخمی دگرست این کاحوال دل ریش بمرهم نتوان گفت

4 بسیار دهان تو کم از ذره بود لیک در روی نکویان سخن کم نتوان گفت

5 هر کس که سگ یار نشد گرچه فرشته است در مذهب ما هرگزش آدم نتوان گفت

6 ای من سگ آن گوشه نشین کو قدم از دیر بیرون ننهاد و خبرش هم نتوان گفت

7 ساقی قدحی بخش و مترس از غم ایام کانجا که تو باشی سخن از غم نتوان گفت

8 پیش تو هزار آینه جم به یکی جو با چشمه خورشید ز شبنم نتوان گفت

9 ترسا بچه یی قاتل اهلی است که از ناز با او سخن از عیسی مریم نتوان گفت

عکس نوشته
کامنت
comment