با من همیشه درد تو دارد از واعظ قزوینی غزل 565

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

با من همیشه درد تو دارد عنایتی

1 با من همیشه درد تو دارد عنایتی صد شکر کز غم تو، ندارم شکایتی

2 افتاده اند، از ره افتادگی بدور یارب بخویش گمشدگان را هدایتی

3 از مال و جاه، هست سخن پایدار تر از ملک جم چه مانده بغیر از حکایتی؟!

4 شوق جمال دوست مرا در دل حزین چون نعمت بهشت ندارد نهایتی

5 ما را ز طره تو پریشانتر است حال داریم از نگاه تو چشم رعایتی

6 دزدیده میتوان ز رخش دیدنی ربود ترسم شکست رنگ نماید سعایتی

7 هستیم خسته، مرهم لطفی، ترحمی گشتیم سرمه، گوشه چشم عنایتی

8 با خویش، ما حساب بوصل تو میکنیم پیش تو بگذرد اگر از ما حکایتی

9 انجام هست شکوه ما را ز هجر تو دارد شب فراق تو هم گر نهایتی

10 عمرم کجا بشکر همین میکند وفا کز من کسی نداشته هرگز شکایتی

11 شد پای سوده صندل درد سر وطن خوشتر ندیده ام ز غریبی ولایتی

12 هرجا که یار ماست، بود آن دیار ما واعظ چرا کنیم ز غربت شکایتی؟!

عکس نوشته
کامنت
comment