1 با دیده بی خون که نه بینم آن را گر رسم بود بدی جگر خواران را
2 نبود عجبی رسم قدیم است که خلق دشمن دارند ابر بی باران را
1 به چاک سینه شناسند عشقبازان را وگرنه کیست که بی چاک پیرهن باشد
1 به افسون بخت من چین از جبین باز نگشاید بلی از هر نسیمی گل درین گلزار نگشاید
2 چنان بگرفته در آغوش چشمم نقش رخسارش که از یکدیگر او را مژده دیدار نگشاید
1 باز این منم گذاشته در کوی یار پای بر اختیار خود زده بی اختیار پای
2 در چارباغ عالم من نایب گلم سوزم گرم نباشد بر فرق خار پای