خردی هنوز و کودکی، از امیرخسرو دهلوی غزل 1776

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه‌ای

1 خردی هنوز و کودکی، ای نازنین، برنا نه‌ای جورت نمی‌گیرم گنه، کز نیک و بد دانا نه‌ای

2 هر سو که زیبا بگذرد، در دل همی بار آورد زیباییت جان می‌برد، یا آفتی، زیبا نه‌ای

3 رخسار جان‌پرور ترا، شکلی ز جان خوش‌تر ترا بیهوده هرکس مر ترا جان می‌نخواند تا نه‌ای

4 آشوب عقل گمرهی بر نیکوان شاهنشهی نی نی که خورشید و مهی، پروین نه‌ای، جوزا نه‌ای

5 سروی چنین یا سوسنی یا از گل تر خرمنی یعنی تو پهلوی منی، یارب تویی این یا نه‌ای

6 رویی چو گل شسته به خوی و آلوده لب‌ها را به می دل‌ها به گردت پی به پی می‌بینمت، تنها نه‌ای

7 بد عهدی و نامهربان، گه دل دهی گاهی زبان من با توام باری به جان، گر تو ز دل با ما نه‌ای

8 شوخی مکن زین‌ها مگو کِت نیست با ما آرزو من بنده‌ام آنجا که تو، لیکن تویی کاینجا نه‌ای

9 دیشب کشیدم از کمین زنجیر زلف عنبرین چشم تو گفت از خشم و کین خسرو مگر دیوانه‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر