1 ای باد، بوی یار بدین مبتلا رسان در چشم من ز خاک درش توتیا رسان
2 گر هیچ از آن طرف گذری افتدت ز من خدمت بر و سلام بگوی و دعا رسان
3 یک تار بهر پرسش من زان قبا بکش تشریف پادشاه به پشت گدا رسان
4 آن دل که برده ای ز من ار نیستت قبول بازآر و هم به سینه این مبتلا رسان
5 جانی خراب دارم و وردست نام او این درد را گرفته به نزد دوا رسان
6 گفتی که ناله تو به یار تو می رسد آنجا که ناله می رسد، آنجا مرا رسان
7 از دیده غرق آب شدم، مردمی بکن این آب را نهفته بدان آشنا رسان
8 ما چون نمی رسیم بدان آرزوی دل یارب، تو آرزوی دل ما به ما رسان
9 خسرو که از فراق خیالی شد، ای صبا از جاش در ربا و بدان دلربا رسان
دیدگاهها **