- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برد ز مجلس ما فیض آنکه خاموش است زبان بود چو فروشنده، مشتری گوش است
2 بروی دل در فیض است لب فرو بستن چراغ خانه باطن زبان خاموش است
3 مباش چین بجبین و، هرآنچه خواهی باش که بر عیوب تو روی گشاده روی پوش است
4 دلش ز بند غم روزگار آزاد است هرآنکه از خم زلف تو حلقه بر گوش است
5 چو در سرای تو باشند دردمندان فرش چه غم ز مخمل و دیبا اگر نه مفروش است
6 خط سعادتت از لوح جبهه پیدا نیست ز مشق سجده درها ز بسکه مغشوش است
7 بشور ما چه کند، حرف پوچ ناصح ما؟ که ره بخس ندهد چشمه یی که در جوش است
8 کجاست لایق در گوش؟ ورنه واعظ را فراید سخنان جمله لایق گوش است