1 چرا نه مردم عاقل چنان بود که بعمر چو درد سر کندش مردمان دژم گردند
2 چنان چه باید بودن که گر سرش ببری بسر بریدن او دوستان خرم گردند
1 تا پای نهند بر سر حران با کون فراخ گنده و ژنده
1 قوی قلعه او که خاکش به پاکی چو قلعی ولیکن از او عاجز آذر
2 پر از زرکانی و تیغ یمانی پر از شیر جنگی و ببر دلاور
1 خجسته دولت عالی همین کرد ای ملک پیمان که فتحی نو دهد هر روز از یک گوشه کیهان
2 فرود آرد سپاهت را به گرد کشور عاصی برآرد گرد از آن کشور بسوی گنبد گردان
1 زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر
1 الا تا زمی از کوه پدید است و ره از سد به کوه اندر زر است و به ره بر شخ و راود