هرکه با نرگس سرمست تو از خواجوی کرمانی غزل 445

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید

1 هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید

2 صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد خرقه بفروشد و در حلقهٔ زنار آید

3 تو مپندار که از غایت زیبائی و لطف نقش روی تو در آئینه پندار آید

4 هر گره کز شکن زلف کژت بگشایند زو همه نالهٔ دلهای گرفتار آید

5 گر دم از دانهٔ خال تو زند مشک فروش سالها زو نفس نافهٔ تاتار آید

6 زلف سرگشته اگر سر ز خطت برگیرد همچو بخت من شوریده نگونسار آید

7 من اگر در نظر خلق نیایم سهلست مست کی در نظر مردم هشیار آید

8 عیب بلبل نتوان کردن اگر فصل بهار نرگست بیند و سرمست به گلزار آید

9 یوسف مصری ما را چو ببازار برند ای بسا جان عزیزش که خریدار آید

10 ذره‌ئی بیش نبیند ز من سوخته دل آفتاب من اگر بر سر دیوار آید

11 همچو خواجو نشود از می و مستی بیکار هر که با نرگس سرمست تو در کار آید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر