1 هر که دمی به یاد آن دلبر مه لقا زند شاه پیاده بر درش آید و مرحبا زند
2 در همه عمر یک نفس روی نتابم از درش گر دو هزار مدعی طعنه ام از قفا زند
3 بر گل تازه رنگ و بو برگ و نوا اگر نبود لاف محبت از چه رو بلبل خوش نوازند
4 همنفسی ز کوی او غیر صبا ندیده ام کو نفسی به پیشم از رهگذر صفا زند
5 ناله زار شد روان جانب دوست، ای صبا زود رسان که حلقه ای بر در آشنا زند
6 سیل سرشک و خون دل چند بود روا، بگو تا که ز روی مردمی دیده به روی ما زند