هر کس که پا نهاد بکویت ز از اهلی شیرازی غزل 401

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت

1 هر کس که پا نهاد بکویت ز دست رفت هشیار و عاقل آمد و مجنون و مست رفت

2 زلف تو خواستم که بگیرم دلم ربود آنم بدست نامد و اینم ز دست رفت

3 دلبر چو رفت رشته جان گو گسسته باش دام اینزمان چه سود که ماهی ز شست رفت

4 در خون نشسته ام که کمان ابرویم ز ناز چون تیر خویش در نظرم تا نشست رفت

5 گرچه بهر او چو مجنون گوشه گیر از عالمم گوشه چشمی ندارد سوی من آهوی دوست

6 جان فدای شمع از آن پروانه می سازد که شمع راست میماند بسرو قامت دلجوی دوست

7 کی ملک در سجده آدم فرود آید سرش گرنه محرابش بود طاق خم ابروی دوست

8 در خم چوگان بخت آید مرا گوی مراد گر سرم را این شرف باشد که گردد گوی دوست

9 از دو عالم بر کنارم غیر از آن موی میان پیش اهلی از دو عالم به بود یک موی دوست

عکس نوشته
کامنت
comment