- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که او دیدهٔ مردم کش مستت دیدست بس که برنرگس مخمور چمن خندیدست
2 مردم از هر طرفی دیده در آنکس دارند که مرا مردم این دیدهٔ حسرت دیدست
3 ایکه گفتی سر ببریده سخن کی گوید بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست
4 گوئی ان سنبل عنبرشکن مشکفروش بخطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست
5 زان بود زلف تو شوریده که چونرفت به چین شده زنجیری و بر کوه و کمر گردیدست
6 سر آن زلف نگونسار سزد گر ببرند که دل ریش پریشان مرا دزدیدست
7 خبرت هست که اشکم چو روان میگشتی در قفای تو دویدست و بسر غلتیدست
8 دم ز مهر تو زنم گر نزنم تا بابد که دلم مهر تودر عهد ازل ورزیدست
9 هر چه در باب لب لعل تو گوید خواجو جمله در گوش کن ای دوست که مرواریدست