-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر که را اسرار عشق اظهار شد رفت یاری زانک محو یار شد
2 شمع افروزان بنه در آفتاب بنگرش چون محو آن انوار شد
3 نیست نور شمع هست آن نور شمع هم نشد آثار و هم آثار شد
4 همچنان در نور روح این نار تن هم نشد این نار و هم این نار شد
5 جوی جویانست و پویان سوی بحر گم شود چون غرق دریابار شد
6 تا طلب جنبان بود مطلوب نیست مطلب آمد آن طلب بیکار شد
7 پس طلب تا هست ناقص بد طلب چون نماند آگهی سالار شد
8 هر تن بیعشق کو جوید کله سر ندارد جملگی دستار شد
9 تا ببیند ناگهانی گلرخی بر وی آن دستار و سر چون خار شد
10 همچو من شد در هوای شمس دین آنک او را در سر این اسرار شد