- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام دشمنم از مرگ من کور شود والسلام
2 آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام
3 در غلط افکندهست نام و نشان خلق را عمر شکربسته را مرگ نهادند نام
4 از جهت این رسول گفت که الفقر کنز فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام
5 وحی در ایشان بود گنج به ویران بود تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام
6 گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام
7 تا که سرانجام تو گردد بر کام تو توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام
8 گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ هست حیات ابد جوییش از جان مدام
9 خامش کن لب ببند بیدهنی خای قند نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام