هر آنکس را که دلداری چو از اثیر اخسیکتی غزل 71

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

هر آنکس را که دلداری چو آن سرو سهی باشد

1 هر آنکس را که دلداری چو آن سرو سهی باشد نه پندارم که جانش را ز تیمار آگهی باشد

2 رهین منتش هستند در هر گوشه ئی صد دل وگر نزدیک تر خواهی یکی ز ایشان رهی باشد

3 خوش افتاده است با بیماری عشقم چو چشم او مباد آندم کزین بیماریم روز بهی باشد

4 سزد گرماه نوسازد رکاب از آسمان مرکب هر آن دلرا که با سوداش کامی همرهی باشد

5 سخن کوته ندانم کرد، در هنگامه مهرش کسی کز وی سخن گوید، چه جای کوتهی باشد

6 دماغی پر سمر دارم، از آن کهتر نوازیها بگویم با نو، چون مجلس زنا اهلان تهی باشد

7 شبی در خدمتش بر آسمان، خواهم زدن خیمه چو جام پرده در جفت سماع خر گهی باشد

8 اثیرا چون فلک گردت باسم بندگی تمکین اگر تمکین کنی دور فلک را، ابلهی باشد

عکس نوشته
کامنت
comment