1 هرکه زنجیرش نهد مشکینکمندی اینچنین گر بود دیوانه نگریزد ز بندی اینچنین
2 بر زمین پای سمندت ناید از شوخی ولی حیف باشد بر زمین پای سمندی اینچنین
3 چشم من، چون داغ بر دست تو بیند چشم من کی بچشم خود توان دیدن گزندی اینچنین
4 با هزاران دردمندی جان فدایت میکنم وه چرا ننگ آیدت از دردمندی اینچنین
5 دست اهلی کوته از بختست چون آرد ببر دست کوتاهی چنان سرو بلندی اینچنین