هر که او آشنای سلطان از شاه نعمت‌الله ولی غزل 548

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

هر که او آشنای سلطان شد

1 هر که او آشنای سلطان شد گرچه جان بود عین جانان شد

2 هر که با ما نخورد جام شراب به یقینم که او پشیمان شد

3 هر که در مجلسم دمی بنشست شد یقینم که او پشیمان شد

4 این جهان را به نیم جو نخرد آنکه یکدم حریف رندان شد

5 هر که جمعیتی ز خویش نیافت دم آخر که شد پریشان شد

6 این دوئی محو گشت و عین یکی این چنین آمد این چنان آن شد

7 بندهٔ اوست سید عالم بر همه کاینات سلطان شد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر