هرکه شد با ساکنان عالم از خواجوی کرمانی غزل 772

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین

1 هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین

2 ایکه در کوی محبت دامن افشان می‌روی آستین برآسمان افشان و دامن بر زمین

3 چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست چین زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چین

4 رخت هستی از سرمستی بنه برآستان دست مستی از سرهستی مکش در آستین

5 بگذر از اندوه و شادی وز دو عالم غم مدار یا چو شادی دلنشان شو یا چو انده دلنشین

6 می‌کشد ابروی ترکان برشه خاور کمان می‌کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمین

7 کافرم گر دین پرستی در حقیقت کفر نیست کانکه مومن باشد ایمانش کجا باشد بدین

8 گر کشند از راه کینش ور کشند از راه مهر مهربان از مهر فارغ باشد و ایمن ز کین

9 حور و جنت بهر دینداران بود خواجو ولیک جنت ما کوی خمارست و شاهد حور عین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر