1 کسی که دیدن آن چشم خوابناک رود عجب مدان که به خواب خوشش هلاک رود
2 زمین به یاد لبت بوسه می زنم، لیکن چگونه آرزوی انگبین به خاک رود
3 چنین که روی تو گلبرگ نازک است، مباد که سویت از دل من آه سوزناک رود
4 به عشق دعوی آتش پرستیش نرسد برهمنی که در آتش چو ترسناک رود
5 فرو خورد که برون ندهد اهل دل آهی که گر برون فگند، شعله بر سماک رود
6 فدای غمزه زنی باد جان که جانب او درست آید و دلهای چاک چاک رود
7 گناه خسرو، اگر دوستیست، غمزه مزن که از جهان چو شهیدان عشق پاک رود