-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی که هست نظر بر جمال میمونش زهی نشاط دل و طالع همایونش
2 در آب خضر که محلول اوست مایه لطف که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟
3 هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند در آن زمین که زند گام سم گلگونش
4 به یک حدیث کند تلخی غمش همه محو چو زهر ناب که جادو کند به افسونش
5 غلام آن نفسم کامدم به خانه او به خشم گفت که از در کنید بیرونش
6 ز غمزه گر چه کشش بی دریغ می کند او حیات خواهم با او همه برافزونش
7 وصال عشق به صدق آن بود که چون لیلی به خاک رفت، در آغوش خفت مجنونش
8 خوشم ز گریه چشمم، اگر چه غم زاید ز چاشنی مفرح ز در مکنونش
9 شد از تو خون دل خسرو آب، شادم، از آنک نماز از خوی پا شستن تو شد خونش