-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای که در دیده درونی و در آغوش نه ای هم به یاد تو که یک لحظه فراموش نه ای
2 چند افسون جفا خوانی و پنهان داری آنچنان نیست که افسونش به هر گوش نه ای
3 رو بپوشیدی و این بنده خطا کرد که دید من و رسوایی ازین پس، چو خطاپوش نه ای
4 وه که از درد توام خون جگر نوش گرفت تو چه دانی که در این درد جگر نوش نه ای
5 گر به آغوش بریزند گل اندر بر من آن همه خار بود چون تو در آغوش نه ای
6 دوش گفتی که کنم چاره کارت فردا آخر امروز چرا بر سخن دوش نه ای؟
7 از لبش وعده دهی، وز مژه اش زخم زنی نیش باری مزن، ای دیده، اگر نوش نه ای