- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنکه هر شب به دلم آید و جایی بکند چه شود روزی، اگر یاد گدایی بکند
2 شهر شوریده و او رو ننماید، چه نکوست؟ من ازان روز بترسم که بلایی بکند
3 مست و شمشیر کشان بر سرم آید هر روز یارب، اندر دلش افگن که خطایی بکند
4 مرو، ای دوست که آهم اثری خواهد کرد گرت اینجا نکند، آخر جایی بکند
5 دوش نظاره کنت دید و نخفت از شادی صبر کن تا غم هجرانش سزایی بکند
6 بخت ما گرنه چو ما سوخته باشد آخر کار پیچیده ما را سر و پایی بکند
7 با چنین جور و جفایی که تو داری پس ازین نه همانا که مرا عمر وفایی بکند
8 پر غبار آید از کوی تو خسرو هر روز در دود گریه و در حال صفایی بکند