- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی بپرسد جز تو خسته و رنجور تو را ای مسیح از پی پرسیدن رنجور بیا
2 دست خود بر سر رنجور بنه که چونی از گناهش بمیندیش و به کین دست مخا
3 آنک خورشید بلا بر سر او تیغ زدست گستران بر سر او سایه احسان و رضا
4 این مقصر به دو صد رنج سزاوار شدست لیک زان لطف به جز عفو و کرم نیست سزا
5 آن دلی را که به صد شیر و شکر پروردی مچشانش پس از آن هر نفسی زهر جفا
6 تا تو برداشتهای دل ز من و مسکن من بند بشکست و درآمد سوی من سیل بلا
7 تو شفایی چو بیایی خوش و رو بنمایی سپه رنج گریزند و نمایند قفا
8 به طبیبش چه حواله کنی ای آب حیات از همان جا که رسد درد همان جاست دوا
9 همه عالم چو تنند و تو سر و جان همه کی شود زنده تنی که سر او گشت جدا
10 ای تو سرچشمه حیوان و حیات همگان جوی ما خشک شدهست آب از این سو بگشا
11 جز از این چند سخن در دل رنجور بماند تا نبیند رخ خوب تو نگوید به خدا