1 سفیده دم چو در از ابر درفشان بچکد به کام لاله و سون زلال جان بچکد
2 روان کن آن می چون آفتاب گرماگرم چنان که خوی ز بناگوش دوستان بچکد
3 شراب آب حیات است وجان ما مسرور که مرده زنده کند چون به خاکدان بچکد
4 خوشا کشیدن می بر بساط سبزه چو ابر کشیده باشد و باران یگان یگان بچکد
5 چنان بر آب خود آید چمن ز ابر بهار که هر زمان تری از شاخ ارغوان بچکد
6 به روی نازک گل تیز منگر، ای نرگس که خون ز رویش ترسم بناگهان بچکد
7 ز شاخ سبزه چنان آب می چکد ز تری که در ز خانه خسرو به هر زمان بچکد