کدام دل که گرفتار و پای از خواجوی کرمانی غزل 205

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست

1 کدام دل که گرفتار و پای بند تو نیست کدام صید که در آرزوی بند تو نیست

2 نه من به بند کمند تو پای بندم و بس کسی بشهر نیامد که شهر بند تو نیست

3 ترا بقید چه حاجت که صید وحشی را بهیچ روی خلاص از خم کمند تو نیست

4 ضرورتست که پیش تو پنجه نگشایم مرا که قوت بازوی زورمند تو نیست

5 گرم گزند رسانی بضرب تیغ فراق مکن که بیشم از این طاقت گزند تو نیست

6 چو سروم از دو جهان گر چه دست کوتاهست ولی شکیبم از آن قامت بلند تو نیست

7 دلم برآتش عشقت بسوخت همچو سپند بیا که صبرم از آنخال چون سپند تو نیست

8 عجب ز عقل تو دارم که می‌دهی پندم خموش باش که این لحظه وقت پند تو نیست

9 ز شور بختی خواجوست اینکه چون فرهاد نصیبش از لب شیرین همچو قند تو نیست

عکس نوشته
کامنت
comment