1 کدام دل که تو غمزده زدی فگار نشد؟ کدام کس که ترا دید و بی قرار نشد؟
2 حرام باد زخاک تو بر در هر چشم که هیچ بهره این چشم خاکسار نشد
3 بسوخت ناله من سنگ را، عجب سنگ است دلت که سوخته زین ناله های زار نشد
4 نظاره می کنم از دور، می خورم جگری که جز به دامنم این نقل خوشگوار نشد
5 جهان پر از گل و سرو روانم از من دور حساب من به جهان گوییا بهار نشد
6 خوشا کرشمه آن یار، دوش زاری من به دیده برشکن داد و شرمسار نشد
7 متاع وصل نه اندر قیاس همت ماست که مرغ سدره غلیواژ را شکار نشد
8 به عشق دوزخی خام سوز شد خسرو ازان که سوخت درین کار پخته کار نشد