کدام روز آن، نگار بدخو، از واعظ قزوینی غزل 242

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

کدام روز آن، نگار بدخو، بجنگ دلها، کمر نبندد

1 کدام روز آن، نگار بدخو، بجنگ دلها، کمر نبندد ز غمزه تیغ و، ز عشوه خنجر،ز چین ابرو، سپر نبندد

2 ببر پیامی، اگر توانی، بآن جفاجو، ز جانب ما که از مروت سخن نگوید،به خویش تهمت، دگر نبندد

3 شب جدایی، دل چو سنگش توان خراشید، به ناخن غم هجوم دردش، ز عقده دل، ره فغان را، اگر نبندد

4 به آن گل رو، به آن خم مو، به سوی گلشن، اگر خرامی گیا ز حیرت، ز جانخیزد، شکوفه دیگر، ثمر نبندد

5 ز هر رگ جان، که سوزد از عشق، نمیتواند فغان نخیزد که شمع هرگز، برشته خود، ز جلوه پای شرر نبندد

6 ز درد عشقش، ز بسکه با خود شکستگیها به خاک بردم گذار موری، بر استخوانم، اگر بیفتد، کمر نبندد

7 دگر نبیند، قرار و آرام، کسی که آویخت، دلش به مویی بگو به واعظ، ز جانب ما، که دل به موی، کمر نبندد

عکس نوشته
کامنت
comment