- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
2 درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا
3 بدو گویم به جان تو که بیتو ای حیات جان نه شادم میکند عشرت نه مستم میکند صهبا
4 وگر از ناز او گوید برو از من چه میخواهی ز سودای تو میترسم که پیوندد به من سودا
5 برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا
6 تو میدانی که من بیتو نخواهم زندگانی را مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی
7 مرا باور نمیآمد که از بنده تو برگردی همیگفتم اراجیفست و بهتان گفته اعدا
8 تویی جان من و بیجان ندانم زیست من باری تویی چشم من و بیتو ندارم دیده بینا
9 رها کن این سخنها را بزن مطرب یکی پرده رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا