1 هر جا به جهان تخم وفا برکارند آن تخم ز خرمنگه ما میآ رند
2 هرجا ز طرب ساز نی بردارند آن شادی ماست آن خود پندارند
1 این سخن پایان ندارد خیز زید بر براق ناطقه بر بند قید
2 ناطقه چون فاضح آمد عیب را میدراند پردههای غیب را
1 کی گذارد آنک رشک روشنیست تا بگویم آنچ فرض و گفتنیست
2 بحر کف پیش آرد و سدی کند جر کند وز بعد جر مدی کند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند