1 آنجا که بهر سخن دل ما گردد من میدانم که زود رسوا گردد
2 چندان بکند یاد جمال خوش تو کر هر نفسش نقش تو پیدا گردد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به جان تو که از این دلشده کرانه مکن بساز با من مسکین و عزم خانه مکن
2 بهانهها بمیندیش و عذر را بگذار مرا مگیر ز بالا و خشک شانه مکن
1 ناگاه بروئید یکی شاخ نبات ناگاه بجوشید چنین آب حیات
2 ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات شادی روان مصطفی را صلوات
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به