1 قومی غمگین و خود مدان غم ز کجاست قومی شادان و بیخبر کان ز چه جاست
2 چندین چپ و راست بیخبر از چپ و راست چنین من و ماست بیخبر از من و ما است
1 گفت نه والله بالله العظیم مالک الملک و به رحمان و رحیم
2 آن خدایی که فرستاد انبیا نه بحاجت بل بفضل و کبریا
1 پادشاهی دو غلام ارزان خرید با یکی زان دو سخن گفت و شنید
2 یافتش زیرکدل و شیرین جواب از لب شکر چه زاید شکرآب
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند