- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق باز نیابی به عقل سر معمای عشق
2 عقل تو چون قطرهای است مانده ز دریا جدا چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
3 خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
4 گر ز خود و هر دو کون پاک تبرا کنی راست بود آن زمان از تو تولای عشق
5 ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم خام بود از تو خام پختن سودای عشق
6 عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن جان عزیزان نگر مست تماشای عشق
7 دوش درآمد به جان دمدمهٔ عشق او گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق
8 جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق
9 چون اثر او نماند محو شد اجزای او جای دل و جان گرفت جملهٔ اجزای عشق
10 هست درین بادیه جملهٔ جانها چو ابر قطرهٔ باران او درد و دریغای عشق
11 تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق