کجایی ای دل و جانم مگر از عطار نیشابوری غزل 809

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی

1 کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی که کس نمی‌دهد از تو به هیچ جای نشانی

2 به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

3 عجب بمانده‌ام از ذات و از صفات تو دایم کز آفتاب هویداتری اگرچه نهانی

4 چه گوهری تو که در عرصهٔ دو کون نگنجی همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانی

5 منم که هستی من بند ره شدست درین ره تویی که از تویی خود مرا ز من برهانی

6 من از خودی خود افتاده‌ام به چاه طبیعت مرا ز چاه به ماه ار بر آوری تو توانی

7 در آرزوی تو عمری به سر دویدم و اکنون چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانی

8 چه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را از آن شراب دل آشوب قطره‌ای بچشانی

9 امید ما همه آن است در ره تو که یک‌دم ز بوی خویش نسیمی به جان ما برسانی

10 ز اشتیاق تو عطار از دو کون فنا شد از آن او بود این و از آن خویش تو دانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر