هر زمان کز از جلال الدین محمد مولوی غزل 751

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد

1 هر زمان کز غیب عشق یار ما خنجر کشد گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندرکشد

2 همچو پره و قفل من چون جفت گردم با کسی همچو مرغ کشته آن دم پرم از من برکشد

3 کفر و دین عاشقانش هم رقوم عشق اوست حاش لله کان رقم بر طایفه دیگر کشد

4 چون گشاید باگشادم چون ببندد بسته‌ام گوی میدان خود کی باشد تا ز چوگان سر کشد

5 همچو ابراهیم گاهم جانب آتش برد همچو احمد گاهم از آتش سوی کوثر کشد

6 گویی آتش خوشتر آید مر تو را یا کوثرش خوشترم آنست کان سلطان مرا خوشتر کشد

7 آب و آتش خوشتر آمد رنج و راحت داد اوست زین سبب‌ها ساخت تا بر دیده‌ها چادر کشد

8 دوست را دشمن نماید آب را آتش کند مؤمنی را ناگهان در حلقه کافر کشد

9 سرخوشان و سرکشان را عشق او بند و گشاست سرکشان را موکشان آن عشق در چنبر کشد

10 بر حذر باید بدن گر چه حذر هم داد اوست آن حذر او داد کز بهر بچه مادر کشد

عکس نوشته
کامنت
comment