-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر زمان حسنی به هر دم می نماید نور چشم هر دمی بر ما دری دیگر گشاید نور چشم
2 ما خیال عارضش بر آب دیده بسته ایم لاجرم لحظه به لحظه می فزاید نور چشم
3 دوش می گفتم خیالش را که از چشمم مرو ترک مردم هم به کلی می نشاید نور چشم
4 گر نباشد عشق او در جان نگیرد جان قرار ور نبیند نور روی او نیابد نور چشم
5 توتیائی چشم ما از خاک راهش ساخته تا غبار دیدهٔ ما را زداید نور چشم
6 بر سواد دیده هر نقشی که می بندد خیال در نظر نقش خیال او نماید نور چشم
7 نور چشم نعمت الله گر شود روشن از او پیش مردم در همه جا بر سر آید نور چشم