هر زمان حسنی به از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1222

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

هر زمان حسنی به هر دم می نماید نور چشم

1 هر زمان حسنی به هر دم می نماید نور چشم هر دمی بر ما دری دیگر گشاید نور چشم

2 ما خیال عارضش بر آب دیده بسته ایم لاجرم لحظه به لحظه می فزاید نور چشم

3 دوش می گفتم خیالش را که از چشمم مرو ترک مردم هم به کلی می نشاید نور چشم

4 گر نباشد عشق او در جان نگیرد جان قرار ور نبیند نور روی او نیابد نور چشم

5 توتیائی چشم ما از خاک راهش ساخته تا غبار دیدهٔ ما را زداید نور چشم

6 بر سواد دیده هر نقشی که می بندد خیال در نظر نقش خیال او نماید نور چشم

7 نور چشم نعمت الله گر شود روشن از او پیش مردم در همه جا بر سر آید نور چشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر