-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی
2 در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی
3 آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی
4 دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی
5 چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم او قطره شده دریا من قطره شده گاهی
6 پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی
7 آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی
8 با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی
9 از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی در سحر نمیبندد جز سینه آگاهی