- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به هنگام رفتن به سلم سترگ چنین گفت پس شهریار بزرگ
2 که چون راست گردد تو را مرز و بوم یکی آگهی جوی از آن دیو شوم
3 مرا ز آن ستمکاره آگاه کن سواری تو با نامه بر راه کن
4 که من قارن رزم زن را ز گاه فرستم به نزدیک تو با سپاه
5 ببندید یکباره او را میان مگر زآن میانش سرآید زمان
6 گر او را ز روی زمین کم کنید دل من بیکبار بی غم کنید
7 ز درگاه خسرو چو سلم سترگ سوی روم شد با سپاهی بزرگ
8 لب نامداران و شاهان روم به خاک اندر آمد ببوسید بوم
9 همه زیردستی نمودند پاک به فرمان او شد بلند و مغاک