-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وقتی اندر سرا، و مَطبخِ جم جنگ کردند دیک و کاسه به هم
2 کاسه زرّین و دیک سنگین بود هر دو را طبع و دل پُر از کین بود
3 دیک با کاسه گفت هر فضلی گر تو فرعی و من بزرگ اصلی
4 گرچه بر روی خوان سواری تو داری از من هر آنچه داری تو
5 از چه باشی به من تو ماننده من بخشنده تو ستاننده
6 کاسه بعد از تحمّل بسیار گفت لفظِ لطیف و معنی دار
7 که از این قال و قیل چه بگشاید کار وقت گرو پدید آید
8 بامدادان شویم طوّافان تا کرا بر خرند صرّافان
9 ای که حلم تو جودی و سهلان باز خر مرمرا ز نااهلان
10 شهرِ خوارزم و نقدِ محمودی من بدین کاسدی و مردودی
11 گشته ام بی بضاعت و کاسد منکه محمودیَم چنین فاسد
12 آخر ای سر فراز تا کی و چند دار و شمشیر و تازیانه ببند
13 دل مرنجان مرا به غصّه ای کس که مرا جنبش نسیمی بس
14 خاری ار با حیاتم آمیزد دلم از صحبتت نپرهیزد
15 ای تن ای تن عزیز باش عزیز زرِّ کانی تویی مجوی پشیز
16 راه گم کرده ای و می نازی مانده در شِشدری و می بازی
17 کعبه را در خطا همی جویی با زرِ کین خطب همی جویی
18 ای دل از عقل و از خرد تا چند نام نیکو و حال بد تا چند
19 چون به دست است رزق هر روزه منقطع دار دستی در یوزه
20 مزن از طبع زرِّ صافی نیز که در این شهر رایج است پشیز
21 سنگ و یاقوت هر دو یک نرخ است وین هم از عکس طبع این چرخ است
22 هستی از آفتاب در سایه تا تو را هست عقل سرمایه
23 در کفِ ظلم روز و شب خون شو یا ز اقلیم عقل بیرون شو
24 رنج بینی در آشیانه ای عقل چون نهی پای در میانه ای عقل
25 خاریی چرخ بر عزیزان است تیغ مردان به دست هیزان است
26 کو؟ خداوند همّت و رایی سرورِ پُر دلی صف آرایی
27 گر بخندد طراز جامه بر او حشو نبود سرو عمامه بر او
28 زین بر اطراف ماه و مهر نهد پای بر تارک سپهر نهد
29 همّتش فرق آسمان ساید مشتری در پیَش عنان ساید
30 چرخ گردان ز بیم صولت او گشته نظّارگیی دولتِ او
31 این همه ذات در مراتب و جاه نیست جز اصل پاک فضل الله
32 آن شرف داده صدرِ ایوان را پی سپر کرد(ه) فرق کیوان را
33 گرچه اندر زبان شکایت اوست همه گیتی ز من حکایتِ اوست
34 از من است و ز آرزوی محال که همی گردد او ز حال به حال
35 ای زمانه نهادِ گردون قدر از تو خالی مباد مسند صدر
36 مشناس از حساب عامه مرا عاشق سیم و زرّ و جامه مرا
37 عرض باید ز جایگه به نیاز که نشد قیمتی به جامه پیاز
38 زآن به صدرِ تو متّصل بودم که اسیرِ هوایِ دل بودم
39 خدمتِ تو همی به جان کردم نه از پی کسبِ آب و نان کردم
40 دور باشد ز روی دین و خرد هر که او نان به آب روی خورد
41 من ز جاهِ تو گر ندیدم کام تو ز الفاظِ من گرفتی نام
42 ورد من در توشد ز قاف به قاف کسب قوّال و مایه قوّاف
43 ورد حجّاج گشته وقت طواف حرز مردان شده به گاه مصاف
44 روزگارش نهاد بر احداق ظلم باشد گرش نهی بر طاق
45 همچو کاریگری رسن تابم هر زمان خویشتن ز بس یابم
46 نزد آن کس که او کریم تر است حق مر آن راست کاو قدیم تر است
47 از چه معنی چومن قدیم شدم با ندامت چنین ندیم شدم
48 ظنّم آن بُد که چون به کام رسی وز شراب جهان به جام رسی
49 شهنه ای گیر و دار من باشم ثانی اثنینِ غار من باشم
50 خود به فرسنگ ها ز پس ماندم پای در کُنده ای عَسس ماندم
51 حالِ امسالِ خود همی بینم گرچه تقویم های پارینم
52 سرو را موسم وداع آمد وقت تفریق اجتماع آمد
53 رفتم و بارِ منّتت بر دوش حلقه ای حقّ نعمتت در گوش
54 از تو گویم حدیث با هر گل در نواهای نظم چون بلبل
55 هر زمان در زمانه رو آرم از ثنای تو گفتگو آرم
56 بالله ار بر تنم بدرّی پوست هیچ دشمنت را ندارم دوست
57 چون به بدخواهِ دولتِ تو رسم گر به سگ دارمش لئیم کسم
58 گرچه بی تو در آتش نفتم به خدایت سپردم و رفتم
59 جان شیرین به لب رسید اکنون صبح خدمت به شب رسید اکنون
60 از لب دلبران لبت خوش باد روز من تیره شد شبت خوش باد
61 بار بر خر نهادم و بر دل تا کجا یابم از جهان منزل
62 منزل روز و شب بپیمودم گرچه در منزلی نیاسودم
63 کارم از جاه تو به ماه رسید کوهِ حالم به حالِ کاه رسید
64 این عمل را که من رهی دارم به که فرمان دهی که بسپارم
65 خاندانِ علی و محمودی ثابت و راسخ است چون جودی
66 خاکِ او جای هر جبین بوده است آشیانِ رسوم دین بوده است
67 خللی کاوفتاده گرچه قوی است نه ز چرخ کهن چنان تقوی است
68 به خدا آرمید روز و شبی اثر صبح خود نمود شبی
69 ای جهان را به بخشش و اکرام خلفِ صدق و یادگارِ گرام
70 ار چه شد حالِ من بدین تبهی نقدهای امیدِ من ندهی
71 از پس رنج پنج ساله من استخوان است در نواله من
72 حال و کارم ز گردش گردون نیست چون دولتِ تو روز افزون
73 وقتِ دل دادن و نواختن است که نه هنگام ناشناختن است
74 خاتم صبر را نگینه نماند خاتم صبر را نگینه نماند
75 من نه آنم که از تو بگریزم یا ز تأدیب تو بپرهیزم
76 دُرج مدح تو غمگسار من است گوشمال تو گوشوار من است
77 گر بخوانی مرا وگر رانی قیمت و قدر من تو بر دانی
78 دل ز تو آن زمان که بر دارم از دل و جانت دوست تر دارم
79 آن شبم خوابگه بر آتش باد که ز دل گویمت شبم خوش باد
80 اگر از دیده خون بپالایم جز به مدحت زبان نیالایم
81 لفظِ من بنده جوان نبُدی گر ثنای تو در میان نبُدی
82 من که ممدوح صد هزار کَسَم از چه مدّاحیی تو را نه بسم
83 هست نظم من ای سپهرِ جلال هست نظم من ای سپهرِ جلال
84 تا شود بر همه جهان پیروز شد سوادش شب و بیاضش روز
85 گرچه نزد تو خار و معیوب است بر جبین زمانه مکتوب است
86 عقل و جان بر هواش لرزان است گرچه نزدِ تو خار و ارزان است
87 روزگارش به بحر و کان بخرد مردِ جان دوستش به جان بخرد
88 ای ز خُلق تو نوبهار به رشک هم چنین از تو چند بارم اشک
89 مر مرا چون سپهر و بخت مزن چون هدف آن تو است سخت مزن
90 خُلق چون نوبهار تو بر من از چه معنی است چون دی و بهمن
91 چند باشم در این گریز چو باز از قضای زمانه دیده فراز
92 ماندم اندر میان چو منقطعی با که گویم که نیست مستمعی
93 مقطع این فسانه هم چو نبید از مهِ دی به نوبهار کشید
94 وقتِ افسانه های این افسون بود رنگِ زمانه دیگرگون
95 بر زمین و هوا ز برق و سحاب بود فرشش حواصل و سنجاب
96 گرچه آغازش از مهِ دی بود آخرش عهدِ لاله و می بود
97 بودم از چرخ در مصافِ جمل که رسید آفتاب سوی حمل
98 ز اعتدالِ طبیعیِ عالم شد هوا صافی و خوش و خرّم
99 روز ایمن شد از ملالتِ شب کسوتِ روز شد به قامت شب
100 مهدی روزگار سر بر کرد حالت روز و شب برابر کرد
101 تا در آمد صبا به طوّافی نفسِ روزگار شد صافی
102 کز نسیم خوش رضا بندی شور و آشوب در من افکندی
103 پرده رازِ سینه بدریدی تا تو از جای خود بجنبیدی
104 بادم از حال خود بگردانید آنکه زنجیر من بجنبانید
105 وزشِ جنبش نسیم بهار به من آورد بوی طرّه یار
106 سرخ رویی لاله چون رخ او تلخ شد طبع من چو پاسخ او
107 چون دو زلفش بنفشه درهم شد سر به سر تاب و سر به سر خم شد
108 نرگس از چشم او خمار گرفت نرگس از چشم او خمار گرفت
109 ارغوان از خجالتِ رویش سرخ شد چون رخان دلجویش
110 تا ببینندش سوسنِ آزاد یک قدم هم چو بندگان ایستاد
111 دمد از خاک بی شمار اکنون سبزه بر طرف جویبار اکنون
112 خوش گوارد به روی دوست نبید بر لب جوی و در میان خدید؟
113 طی کند باد فرش ساده کنون تلخ گردد مزاج باده کنون
114 باغ صد گونه رنگ بر سازد بلبل مست چنگ بنوازد
115 بلبل عشق از سرِ مستی با گل اندر میان نهد مستی
116 بدرخشد می نهفته ز خُم بدرخشد می نهفته ز خُم
117 کند اکنون درنگ در باقی ساغر و باده در کف ساقی
118 اندر این فصل بر کسی بخشای که ندارد به عیش و عشرت رای
119 لذّت و شادیِ صباحیِ نی؟ جرعه ای باده در صراحی می
120 نوش و شاباش در لب ساقی کرده از روزگار در باقی
121 ای نگار رخت بهار افزای چند بینم به باغ و راغت رای
122 شمع خود را برِ چراغ مبر آنچنان سرو را به باغ مَبَر
123 با چنان روی و عارض رنگین چه به کار است لاله و نسرین
124 یک زمان روی سوی آیینه کن صد بهشت اندر آن معاینه کن
125 اندر آیینه آن رخانت بین صد هزاران نگارخانه چین
126 عکست ار بر فتد به خارستان شود اندر زمان نگارستان
127 شرق وغرب زمین فسانه ای توست هرچه خواهی بکن زمانه ای توست
128 شب اگرچه سیاه و دیجور است از رخانت چو نور بر نور است
129 زآنکه در کویت آفتاب این است نیم شب چون نماز پیشین است
130 آخر ای زُهره نشاط انگیز به شب آمد صباح رستاخیز
131 گلِ اقبال اگر به رنگ آید دامن وصل او به چنگ آید
132 باوصالت رسم در این وصلت که غریبم قضا دهد مهلت
133 جام خلوت بخندد از صهبا گر بخندد زمانه رعنا
134 زین سپس گر فلک کند خامی من و فتراک مجلس سامی
135 باز جویم از این سخن سر و بَن به سخن های نو و زرّ کهن
136 این سخن را هزار در داریم که من و آن زبان و زر داریم