در سر زلف سیاه تو چه سوداست از خواجوی کرمانی غزل 206

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست

1 در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست

2 گفتی از لعل من امروز تمنای تو چیست در دلم زان لب شیرین چه تمناست که نیست

3 بجز از زلف کژت سلسله جنبان دلم خم زلف تو گواه من شیداست که نیست

4 پای بند غم سودای تو مسکین دل من نتوان گفت که این طلعت زیباست که نیست

5 در چمن نیست ببالای بلندت سروی راستی در قد زیبای تو پیداست که نیست

6 با جمالت نکنم میل تماشای بهار زانکه در گلشن رویت چه تماشاست که نیست

7 گر کسی گفت که چون قد تو شمشادی نیست اگر آن قامت و بالاست بگو راست که نیست

8 گفتی از نرگس رعنای منت هست شکیب شاهد حال من آن نرگس رعناست که نیست

9 ایکه خواجو ز سر زلف تو شد سودائی در سر زلف سیاه توچه سوداست که نیست

عکس نوشته
کامنت
comment