-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه دارد در دل آن خواجه که میتابد ز رخسارش چه خوردست او که میپیچد دو نرگسدان خمارش
2 چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش
3 به کار خویش میرفتم به درویشی خود ناگه مرا پیش آمد آن خواجه بدیدم پیچ دستارش
4 اگر چه مرغ استادم به دام خواجه افتادم دل و دیده بدو دادم شدم مست و سبکسارش
5 بگفت ابروش تکبیری بزد چشمش یکی تیری دلم از تیر تقدیری شد آن لحظه گرفتارش
6 مگر آن خواب دوشینه که من شوریده میدیدم چنین بودست تعبیرش که دیدم روز بیدارش
7 شب تیره اگر دیدی همان خوابی که من دیدم ز نور روز بگذشتی شعاع و فر انوارش
8 چه خواجست این چه خواجست این بنامیزد بنامیزد هزاران خواجه میزیبد اسیر و بند دیدارش
9 کجا خواجه جهان باشد کسی کو بند جان باشد چو او بنده جهان باشد نباشد خواجگی یارش