-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به گرد دل همیگردی چه خواهی کرد میدانم چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد میدانم
2 یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد میدانم
3 به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندر او بستی بخواهی پخت میبینم بخواهی خورد میدانم
4 به حق اشک گرم من به حق آه سرد من که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد میدانم
5 مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد میدانم
6 به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد میدانم
7 دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمیگفتی که از مردی برآوردن ز دریا گرد میدانم
8 جوابم داد دل کان مه چو جفت و طاق میبازد چو ترسا جفت گویم گر ز جفت و فرد میدانم
9 چو در شطرنج شد قایم بریزد نرد شش پنجی بگویم مات غم باشم اگر این نرد میدانم