رخ خوبت به چه ماند، از امیرخسرو دهلوی غزل 1833

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

1 رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

2 می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

3 تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم گر نه آنی تو که با ما حق صحبت بگذاری

4 بیهده ست این که سر کوی تو باران دو چشمم کز وفا خوشه نیابم که تو این تخم بکاری

5 شادمانم به غمت گر چه دل سوخته خون شد شاد بادا دل تو گر چه ز ما یاد نیاری

6 صید آن چشم شدم، گر کشدم نیست ملامت گر بجویند ز ترکان دیت خون شکاری

7 ای خیال رخ آن یار جدامانده درین دل او چون مهمان نرسد، خانه به صورت چه نگاری؟

8 ای که بی فایده پندم دهی، آن روی ندیده گر ببینیش تو هم گوش به آن پند نداری

9 آبگینه ست دل نازک بی طاقت خسرو بشکند وه که چنین گر تو ز دستت بگذاری

عکس نوشته
کامنت
comment