1 چیزی مگو که گنج نهانی خریدهام جان دادهام ولیک جهانی خریدهام
2 رویم چو زرگر است از او این سخن شنو دادم قراضه زر و کانی خریدهام
3 از چشم ترک دوست چه تیری که خوردهام وز طاق ابروش چه کمانی خریدهام
4 با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث با کس نگویم این ز فلانی خریدهام
5 هر چند بیزبان شده بودم چو ماهیی دیدم شکرلبی و زبانی خریدهام
6 ناگاه چون درخت برستم میان باغ زان باغ بینشانه نشانی خریدهام
7 گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست لیک از میان نیست میانی خریدهام
8 کردم قران به مفخر تبریز شمس دین بیرون ز هر دو قرن قرانی خریدهام