- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه شدی گر تو همچون من شدییی عاشق ای فتا همه روز اندر آن جنون همه شب اندر این بکا
2 ز دو چشمت خیال او نشدی یک دمی نهان که دو صد نور میرسد به دو دیده از آن لقا
3 ز رفیقان گسستیی ز جهان دست شستیی که مجرد شدم ز خود که مسلم شدم تو را
4 چو بر این خلق میتنم مثل آب و روغنم ز برونیم متصل به درونه ز هم جدا
5 ز هوسها گذشتیی به جنون بسته گشتیی نه جنونی ز خلط و خون که طبیبش دهد دوا
6 که طبیبان اگر دمیبچشندی از این غمی بجهندی ز بند خود بدرندی کتابها
7 هله زین جمله درگذر بطلب معدن شکر که شوی محو آن شکر چو لبن در زلوبیا