چه کسانند که در قصد دل از خواجوی کرمانی غزل 395

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند

1 چه کسانند که در قصد دل ریش کسانند با من خسته برآنند که از پیش برانند

2 می‌کشند از پی خویشم که بزاری بکشندم که مرا تا نکشند از غم خویشم نرهانند

3 صبر تلخست و طبیبان ز شکر خندهٔ شیرین همچو فرهاد به جز شربت زهرم نچشانند

4 ایکه بر خسته دلان می‌گذری از سرحشمت هیچ دانی که شب هجر تو چون می‌گذرانند

5 گر توانی بعنایت نظری کن که ضعیفان صبر از آن نرگس مخمور توانا نتوانند

6 چه تمتع بود ارباب کرم را ز تنعم گر نصیبی بگدایان محلت نرسانند

7 بجز از مردمک دیده اگر تشنه بمیرم آبم این طایفه بی روی تو برلب نچکانند

8 آنچنان بستهٔ زنجیر سر زلف تو گشتم که همه خلق جهانم ز کمندت نجهانند

9 عارفان تا که به جز روی تو در غیر نبینند شمع را چون تو بمجلس بنشینی بنشانند

10 جز میانت سر موئی نشناسیم ولیکن عاقلان معنی این نکتهٔ باریک ندانند

11 خواجو از مغبچگان روی مگردان که ازین روی اهل دل معتکف کوی خرابات مغانند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر